در کتاب «در برابر استبداد: بیست درس از قرن بیستم»، تیموتی اسنایدر از بیست راهی میگوید که به وسیله آنها میتوان بر استبداد غلبه کرد و یا از شکلگیری آن جلوگیری نمود. برای هر کدام از بیست راه هم یک یا چند فکت تاریخی از قرن بیستم میآورد تا سعی کند گفتههایش مستند بر اتفاقات واقعی باشد. ماجرای عادل فردوسیپور و واکنشهای بعد از آن بهترین بهانه است تا دو مورد از آن بیست مورد را یادآوری کنم و البته ربط آنها را به این ماجرا توضیح دهم.
محمدرضا ، مجری صداوسیما در اینستاگرام خود نوشته است:«افتخار داشتم به گروه خوب و حرفه ای مسابقه #ستاره_ساز اضافه بشم.از زحمات محمدحسین میثاقی عزیز تشکر می کنم و براش در عرصه جدید و برنامه فوتبال برتر آرزوی موفیقت دارم.ما مدیون تلویزیون هستیم و با افتخار به قوانین و چارچوبهای سازمان احترام می گذاریم.» بله؛ به همین سادگی، استدلال ابلهانهی «چون قانون میگوید» را تکرار میکند و به همین سادگی به نظرش میرسد که چون قانون چیزی را میگوید، پس حتما باید به آن گوش کند. انگار ما تعدادی ربات فرمانبرداریم و هرکه هرچه بگوید، باید سر خم کنیم و بله قربان بگوییم. «چارچوبهای سازمان» قرار است برای امثال حکم کتاب خدا را داشته باشند و انگار که اصلا نمیشود از قوانین ابلهانهای که او را مانند حیوانی که در گردنش افسار انداختهشده میبیند سرپیچی کند. به نظرم دوگانهی مظلوم-ظالم به اندازهی کافی وضع فعلی ما و البته وضع تاریخ بشر را نشان نمیدهد. همواره میان مظلوم و ظالم، آدمهای «عملهی ظلمی» قرار داشتهاند که ژست مظلوم را گرفتهاند و جلوی ظالم سر خم کردهاند. هیچ ظالمی بدون عملههایش که به اندک نانی راضیاند نمیتواند و نتوانسته است کارش را پیش ببرد. امثال و میثاقی، عملههای ظلماند.
اسنایدر در همان درس اولش مینویسد:«در اطاعت پیشدستی نکنید. بیشتر قدرتی که در اختیار اقتدارگرایی قرار میگیرد داوطلبانه به آن داده شده است. در چنین زمانهایی افراد پیشاپیش به این فکر میکنند که حکومتِ سرکوبگرتر چه خواهد خواست و بعد بدون این که آن چیز از آنها خواسته شده باشد آن را در اختیار حکومت میگذارند. شهروندی که چنین رفتاری را در پیش گرفته است در واقع به قدرت میآموزد که با وی چهها میتواند بکند.» و بعد چند مثال تاریخی میآورد. از جمله:«در اوایل سال ۱۹۳۸ آدلف هیتلر، که تا آن زمان دیگر قدرت را در آلمان در دست گرفته بود، تهدید میکرد که کشور همسایه، یعنی اتریش را اشغال و ضمیمه خاک آلمان خواهد کرد. پس از قبول شکست از سوی صدراعظم اتریش، این اطاعت پیشدستانه اتریشیها بود که سرنوشت یهودیان اتریش را رقم زد.» و همچنین میگوید:«در سال ۱۹۴۱ که آلمان به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد، اس.اس دست به کار شد و بدون این که دستوری رسیده باشد روشهای کشتار جمعی را به کار بست. آنها حدس زده بودند که مقامات مافوقشان چه میخواهند و بعد نشان دادند که چه کار میتوان کرد. آنها پا را بسیار بیشتر از گلیمی که هیتلر در نظر داشت دراز کردند.» و در پایان به آزمایش مشهور میلگرام اشاره میکند. تا پیش از اینکه پست اخیرش را بگذارد عدهای رفتار او و میثاقی را به غم نان و گرفتاری ربط میدادند اما امروز برای این خوشرقصی او دیگر هیچ توجیهی نمیشود جور کرد. مافوق او همین که او کارش را میکند و اعتراضی هم به ماجرای فردوسیپور نداشته است را کافی میداند ولی تاکید بر رعایت به قول او «چارچوبهای سازمان» همان «پیشدستی در اطاعت» است. پیشدستی در اطاعت از عملههای ظلمی چون او برمیآید و اینگونه است که امثال علی فروغی میفهمند تا چه اندازه ظرفیت برای دستورات بیشتر وجود دارد.
اسنایدر همچنین در درس هشتم خود مینویسد:«ایستادگی کنید. بالأخره یک نفر باید ایستادگی کند. پیرویکردن آسان است. این که حرف متفاوتی بزنید یا کار متفاوتی کنید شاید عجیب به نظر برسد ولی برای رسیدن به آزادی باید این معذببودن را به جان بخرید. رزا پارکس را به یاد آورید. به محض این که برخاستید و متفاوت عمل کردید، طلسم وضع موجود میشکند و دیگران دنبالهرو راه شما خواهند شد.» و بعد به چرچیل اشاره میکند و اینکه چگونه پافشاری او بر ادامهی جنگ با آلمان نازی، به پیروزی او و متحدانش در جنگ منجر میشود. چرچیل حتی با اینکه احتمال میداد هیتلر با او و بریتانیا کاری نداشته باشد هم بر ادامه جنگ پافشاری میکرد و به فرانسویها میگفت:«هر کاری که بکنید، ما خواهیم جنگید و خواهیم جنگید و خواهیم جنگید.» عادل فردوسیپور به همه ما نشان داد چگونه میشود ایستادگی کرد و بهای سنگین آن را هم پرداخت. فردوسیپور بیکار شد و برنامهای که بیست سال برای آن زحمت کشیده بود را تعطیل کردند اما «بالاخره یک نفر ایستادگی کرد.»
پینوشت ۱: کتاب فوق را نشر گمان چاپ کرده است. نسخه الکترونیکی آن هم در طاقچه در دسترس است.
پینوشت ۲: آزمایش میلگرام که در متن به آن اشاره شد، نام آزمایش معروفی است که در سال ۱۹۶۱ توسط استنلی میلگرام، روانشناس آمریکایی برای بررسی انگیزههای مسببان هلوکاست و رفتارهای نازیها طراحی و اجرا شد. برای اطلاع از جزئیات این آزمایش میتوانید به ویکیپدیا مراجعه کنید.
پینوشت ۳: رُزا پارکس، زن سیاهپوست و فعال جنبش مدنی آمریکا بود. شهرت او به این دلیل است که در یکم دسامبر ۱۹۵۵، حاضر نشد صندلی خود را در اتوبوس به یک مرد سفیدپوست بدهد و در نتیجه آن، بازداشت و جریمه شد. این اتفاق به تحریم حمل و نقل عمومی توسط سیاهپوستان منجر شد و اعتراضات علیه تبعیض نژادی را شدت بخشید. اعتراضاتی که سازماندهی آنها را مارتین لوتر کینگ بر عهده داشت. برای اطلاعات بیشتر میتوانید به ویکیپدیا مراجعه کنید.
یک: من هیچکس نیستم. نه آدم مهمی نه کسی که بودن و نبودنش چیزی را عوض کند و نه کسی که بخواهد یا اصلا بتواند خط و نشانی برای کسی بکشد. من یک نفرم بین میلیونها آدم این مملکت و یک نفرم بین میلیاردها آدم این جهان. نه آدم ویژهای بودهام و نه آدم ویژهای هستم. همهی اینها را گفتم که حرفهای این نوشته را از طرف یک آدم عادی بخوانید و نه بیشتر.
دو: به اوضاع این روزهای این مملکت با بُهت نگاه میکنم. از طرفی همهی ما منتظر چنین چیزی بودیم و میدانستیم بالاخره این اتفاقها خواهد افتاد و از طرفی وقتی این اتفاقها افتاد، هاج و واج ماندیم. اینگونه اتفاقات، از یک نظر مشابه مرگ عزیزاناند. همهی ما میدانیم که روزی مرگ عزیزانمان را خواهیم دید اما آرزوی همهی ما نیز این است که این مرگ تا حد ممکن به تعویق بیافتد. همهی ما میدانستیم که روزی این اتفاقات خواهد افتاد اما ته دلمان آرزو میکردیم که تا حد ممکن، دیر رخ دهند.
سه: قصههای این کشور دیگر تمام شدهاند. اینجا از ابتدا، پایان همهچیز معلوم است. انگار سالها قبل، پیشگویی بدذات، آخر تمام حادثهها را برایمان گفته. ما دیگر منتظر هیچچیز نیستیم. روزی که مردم به خیابان ریختند، میدانستند که انتهایش هیچ است. همه میدانستیم که از این اعتراض هیچ چیز به دست نمیآید و این حرفها، هیچ نتیجهای نمیدهد. همهچیز این اتفاق تکراری بود. از نوع حرفها تا نحوهی مدیریتاش، از استدلالهای حکومت تا نحوهی مقابلهاش، همه و همه تکراری بودند. هیچ اتفاقی رخ نداد که ندانیم میخواهد رخ دهد. آخر هم همهچیز جمع شد و تا چندی دیگر، انگار اصلا نه خانی آمده و نه خانی رفته. این حکومت ما را به هیچجایش نگرفته. نه درد ما دیگر دردش است و نه مسئلهی ما دیگر مسئلهاش. حتی دیگر زحمت سناریوی جدید و توطئهسازی جدید را هم به خودش نمیدهد. همان حرفهای سالهای قبلش را تَکرار میکند و ما را هم به هیچجایش نمیگیرد. دیگر انگار آنقدر جاپایش را محکم میبیند که برایش افکار عمومی و پچپچهای مردم اهمیتی ندارد. همان حرف خندهدار سالهای دور، که معترضان مزدوراند و پول گرفتهاند و آدم اسرائیل و عربستاناند. همان دروغهای خندهداری که بیش از آنکه اصالت جنبش(؟) را به چالش بکشند، دست گویندگانش را رو میکنند. اگر واقعا اینطور است، باید آفرین گفت به نهادها و دستگاههای امنیتی این حکومت که جاسوسان و آدمهای دشمن، از تهران و مشهد گرفته تا تویسرکان و درود و ایذه، در همهجا هستند و اسلحه هم دارند و به مردم هم شلیک میکنند. این حرف برایتان آشنا نیست؟ بارها و بارها این استدلال را نشنیدهاید؟ همین است که میگویم این حکومت دیگر پشیزی برای شعور ما ارزش قائل نیست. همهچیز دوباره تَکرار خواهد شد. از فردا، سالار عقیلی از شکوه پابرجای وطنش خواهد خواند و حامد زمانی با عربدههایش دشمن را شکست خواهد داد. تلویزیون با زنی که روسریاش را تا پس سرش عقب کشیده مصاحبه خواهد کرد و اغتشاشات محکوم خواهد شد. مردم یک صدا آمریکا را لعنت خواهند کرد و از این به بعد به جای روز بصیرت، هفتهی بصیرت خواهیم داشت. فتنهی ۹۶ هم مانند فتنهی ۸۸ و ۷۸ با هوش و ذکاوت مردم غیور در نطفه خفه خواهد شد و تمام مشکلات حل خواهند شد. نه کارگری بیحقوق خواهد بود، نه معترضی وجود خواهد داشت. ما تمام این داستانها را حفظیم. کاش حداقل لطفی کنند و به طریقی حافظهمان را پاک کنند تا حرفهای تکراریشان حوصلهمان را سر نبرد.
چهار: همهی عمر سعی کردم مدارا کنم. همیشه گفتم مدارا بسیاری از مشکلات را حل میکند و به کمک آن میشود خیلی چیزها را بهتر کرد. دیگر اما در برخی مسائل مدارا را کنار خواهم گذاشت. شما را نمیدانم اما من نمیتوانم با کسی که روی نوجوان ۱۳ساله اسلحه میکشد مدارا کنم. من نمیتوانم با کسی که اسلحه دارد، پول دارد، قدرت دارد و زکات تمام اینها را سرکوب مردم میداند مدارا کنم. نمیتوانم ببینم خود را از نزدیکان من میدانید و در راهپیمایی حکومتی، معترضان را لعنت میکنید و گرسنگان را فتنهگر میخوانید. من شما را آزاد خواهم گذاشت که انتخاب کنید اما اگر انتخابتان مالهای به قیمت پایمالکردن خون نوجوان ۱۳ ساله است، بین خودم و شما نه خط که دیوار خواهم کشید. همیشه از اینکه کسی را بیشرف خطاب کنم متنفر بودهام اما برای حفظ همین تهماندهی شرفم هم که شده، به قدر توانم میان خودم و شما فاصله خواهم انداخت. باشد که حتی لباس ما هم زیر یک آفتاب خشک نشود.
درباره این سایت